یادمان باشد به دل کوزهء آب
که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبّت بزنیم!
تا اگر آب در آن سینهء پاکش ریزند
آبرویش نرود
یادمان باشد فردا حتمأ
ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دیگر
به ترک هاى دل هر گلدان
و به انگشت نخی خواهیم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
و بدانم که شبی
خواهم رفت
و شبی هست که نباشد پس از آن
فردایی …